معنی سبز مایل به آبی
حل جدول
مینایی
زنگاری
آبی ، سبز ، قرمز
از رنگ های اصلی
آبی، سبز، قرمز
از رنگ های اصلی
سبز مایل به سیاهی
یشمی
سبز مایل به زرد
زیتونی
سبز مایل به خاکستری
شاحب
فارسی به انگلیسی
Sea Green, Aqua, Aquamarine
واژه پیشنهادی
زنگاری
فرهنگ عمید
واحد اندازهگیری طول در کشورهای انگلیسیزبان برابر با ۱۶۰۹ متر،
* مایل دریایی: (ریاضی) واحد اندازهگیری طول برابر ۱۸۵۲ متر،
گراینده، میلکننده، خواهان،
خمیده،
[قدیمی] خرامان، خرامنده: که من به حُسن تو ماهی ندیدهام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیدهام مایل (سعدی۲: ۶۵۴)،
سبز
هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد،
(اسم) رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد بهدست آید،
* سبز شدن: (مصدر لازم)
به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن: آبی که ماند در ته جو سبز میشود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب: لغتنامه: سبز شدن)،
[مجاز] روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین،
[مجاز] برگ درآوردن درخت: هوا مسیحنفس گشت و خاک نافهگشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ: ۳۵۸)،
* سبز کردن: (مصدر متعدی)
رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن،
[مجاز] رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه: یک زمان چون خاک سبزت میکند / یک زمان پر باد و گَبْزت میکند (مولوی: ۵۴۵)،
لغت نامه دهخدا
مایل. [ی ِ] (ع ص) مائل. برگردنده از راه. (ناظم الاطباء). ترک کننده و برگردنده ازراه. (از اقرب الموارد). خم شونده از راه. (از منتهی الارب): و هرکه را از سنن عقیده و صوب مذهب خود مایل و منحرف بینند به غی و ضلالت نسبت کنند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 14). و رجوع به میل شود. || جورکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به میل شود. || برگردنده و خمنده. ج، ماله و مُیَّل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ورجوع به میل شود. || عدول کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خرامنده و تبخترکننده. (ناظم الاطباء). خرامان. چمان:
که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع
که من به قد تو سروی ندیده ام مایل.
سعدی (دیوان چ مصفا ص 710).
و رجوع به مائلات شود. || راغب و میل کننده و شایق و آرزومند. (ناظم الاطباء). گراینده به چیزی و با لفظ شدن و گشتن و آمدن و افتادن مستعمل است. (از آنندراج):
دلت گر به راه خطا مایل است
ترا دشمن اندر جهان خود دل است.
فردوسی.
مال چنه ست و زمانه دام جهان است
ای همه ساله به دام برچنه مایل.
ناصرخسرو.
به دستگیری افتادگان و محتاجان
چنانکه دوست به دیدار دوستان مایل.
سعدی.
میل گردون سوی قصر تست و مه رای تو جست
طبعهر جزوی که هست آخرسوی کل مایل است.
کاتبی.
خری چند مایل به جلهای رنگین
ددی چند راغب به آفت رسانی.
وحشی (دیوان چ نخعی ص 269).
- مایل بودن به رنگی، به آن رنگ زدن. سبز مایل به سیاهی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نزدیک بودن به آن رنگ: پوست ساق او [ماهی زهرج] مایل به زردی و با اندک حدت. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).
|| کج و خمیده. (ناظم الاطباء). || (اِ) نام جزء اعظم فلک قمر که در آن حامل مرکوزاست و در حامل تدویر و در تدویر قمر. (ناظم الاطباء).
مایل. [ی ِ] (اِخ) قلیج خان بیک از ایماق کراملو طایفه ٔ شاملو و معاصر شاه عباس بود و از جانب او داروغگی ری را داشت و به جهت حسن سلوکش وی را شیخ الاسلام حکام گفته اند. او راست:
نسیم صبح بر مجروح نیش است
حریر جامه بر بیمار بار است
گهر در چشم محنت دیده سنگ است
سمن در پای ره گم کرده خار است.
(از آتشکده ٔ آذر چ سیدجعفر شهیدی ص 21).
آبی
آبی. (ص نسبی) برنگ آب. کبود. ازرق. نیلی. نیلگون. نیلوفری. کوود. آبیو. رنگ کبود روشن. و گاه آبی آسمانی گویند و از آن آبی سخت روشن خواهند و این همان آسمانجونی و آسمانگونه است. و آبی سیر گویند و از آن آبی پررنگ و گرفته اراده کنند و مقابل آن آبی روشن است. || منسوب به آب. مائی:
در تن خود بنگر این اجزای تن
از کجا جمع آمدند اندر بدن
آبی و خاکی ّ و بادی وآتشی
عرشی و فرشی ّ ورومی ّ و کشی.
مولوی.
|| آنچه از گیاه و حیوان که در آب باشد، مقابل خاکی: اسب آبی. مار آبی. نباتات آبی:
با غم مرگ کس نباشد خوش
آبیان را چه عیش در آتش ؟
مکتبی.
- زراعت آبی، زرع مسقوی و مسقاوی. مقابل دیم و دیمی یعنی مظمی.
- ساعت آبی، ظرفی بوده بدرجات بخش شده که پر آب می کرده اند و از چکیدن آب بحدی معلوم زمان را می پیموده اند.
- مثلثه ٔ آبی و بروج آبی، در اصطلاح اهل تنجیم برجهای سرطان و عقرب و حوت باشد.
|| آنکه باچرخ و ارابه آب بخانه ها برد.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) هر چیز که رنگ آن مانند علف و برگهای درخت در فصل بهار باشد. توضیح سبز یکی از رنگهای فرعی است ولی در عکاسی اصلی است و آن رنگی است که از ترکیب دو رنگ اصلی زرد و آبی بدست آید. یا سبز سیر. اگر زرد و آبی بسیار سیر را با هم مخلوط کنند سبز سیر به دست آید. یا سبز علفی. اگر زرد و آبی را طوری مخلوط کنند که زرد آن بیشتر باشد علفی میشود، شاداب تر و تازه (درخت و جز آن) مقابل خشک، شمشیر، خنجر، سبز چهره، معشوق. یا خط سبز. موی اندک که بر پشت لب و روی نوجوانان روییده شود.
معادل ابجد
170